دروغ میــگویـــی...!!!

واقعا چه آسان از یادت رفتم.......

 چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...

 نگذار هركسي از راه رسيد با

 ساز دلت تمرين نوازندگي كند... !

 آرام آرامم …
مثل مزرعه ای که تمام محصولاتش را ملخ ها خورده اند …
دیگر نگران داس ها نیستم …

 چگونه می شود به زخم های پا گفت

تمام راه های رفته اشتباه بوده است..

ازحال من میپرسی؟؟؟؟

نفس میکشم....!!!

تابه جای مرده ها خاکم نکند....!!!!

اینگونه ست حال من....

هیچ نپرس....!!!!

چقدرسخت است.....

وقتی که نیستی و...!!!

میخواهمت!!!!!

 این مطلبو سارا خانوم تو نظارت وبلاگ گذاشته بودن منم میذارم اینجا تو شما هم بخونین.
تنهایی همیشه تاریکی نیست،گاهی برلیان پرزرق و برقه... آرزوی هرچی رو که میخوای بکن ؛پایان هر داستانی تنهاییه

دلتنگ تو امروز شدم تا فردا...

فرداشدو باز هم توگفتی فردا...

 متــــــــاسفم... نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست... نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم.... متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را.... از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم.... تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم....

میدونی دروغه ها....

ولی قلبت واسه باورش به عقلت التماس میکنه...!!!!

یه دوست دارم هایی هم هست...

 چیزی نیست

که مرا


سر شوق بیاورد


جز تو


که تو هم نیستی 

 چهـ قدر سخته دستای کسی رو که دوستش داری